آن عشق

 آن عشق که دیده  گریه  آموخت ازو

 دل در غم او نشست  و جان سوخت ازو

 امروز نگاه  کن که جان و دل من

 جز یادی و حسرتی چه اندوخت  ازو

انتظار

 خیال آمدنت دیشبم به سر می زد

 نیامدی  که ببینی  دلم چه پر می زد

 به خواب رفتم  و نیلوفری  بر آب شکفت

 خیال روی  تو نقشی  به چشم تر می زد

 شراب لعل  تو می دیدم  و دلم می خواست

 هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد

 زهی امید  که کامی از آن دهان می جست

زهی خیال که دستی در آن کمر می زد

  دریچه ای  به تماشای  باغ وا می شد

دلم چو مرغ گرفتار  بال و پر می زد

  تمام شب به خیال تو رفت و ، می دیدم

 که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد

احمد شاملو شاعری که ......................