به سان رهنوردانی که در افسانه ها گویند

گرفته کوله بار زاد ره بر دوش

فشرده چوبدست خیزران در مشت

گهی پر گوی و گه خاموش

در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند

ما هم راه خود را میکنیم آغاز

اخوان ثالث

این شعر بسیار زیباست قول میدم خوشتون میاد

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

تو رهرو دیرینه سر منزل عشقی

بنگر که زخون تو به هر گام نشان است

آبی که براسود زمینش بخورد زود

دریا شود آن رود که پیوسته روان است

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه

این دیده از آن روست که خونابه فشان است

دردا ودریغا که درین بازی خونین

بازیچه ایام دل آدمیان است

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی

دردی است درین سینه که همزاد جهان است

خون میرود از دیده درین کنج صبوری

این صبر که من میکنم افشردن جان است

از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود

گنجی است که اندر قدم راهروان است

شعر از ه. ا.سایه (هوشنگ ابتهاج)