دست بردار ازین هیکل غم

که ز ویرانی خویش است آباد.

دست بردار که تاریکم و سرد

چون فرو مرده چراغ از دم باد.

 

دست بردار، ز تو در عجبم

به در بسته چه می کوبی سر.

نیست، می دانی، در خانه کسی

سر فرو می کوبی باز به در.

بیداد همایون

 فتنه ی چشم تو  چندان ره بیداد گرفت

 که شکیب دل من دامن فریاد گرفت

 آن که  آیینه ی صبح و قدح لاله شکست

 خاک شب در دهن  سوسن  آزاد گرفت

آه از شوخی چشم تو ، که خونریز  فلک

 دید این شیوه ی مردم کشی و یاد گرفت

 منم و شمع دل سوخته ، یارب مددی

که دگرباره  شب آشفته شد و باد گرفت

 شعرم  از ناله ی عشاق غم انگیزتر است

داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت

سایه ! ماکشته ی عشقیم ، که این شیرین کار

 مصلحت را ، مدد از تیشه ی فرهاد گرفت